رُفت و روب
احساس میکنم برای آزادسازی یه فضای زیادی توی ذهنم، برای منظم و هدفمندتر شدن زندگیم، لازمه که وبلاگنویسی و وبلاگخونی و منتظر کامنت موندن و جواب کامنت دادن و .... رو رها کنم
درست مثل خونهتکونی...
وقتهایی که حرفهایم از ذهنم میچکند
احساس میکنم برای آزادسازی یه فضای زیادی توی ذهنم، برای منظم و هدفمندتر شدن زندگیم، لازمه که وبلاگنویسی و وبلاگخونی و منتظر کامنت موندن و جواب کامنت دادن و .... رو رها کنم
درست مثل خونهتکونی...
دیشب تا ساعت ۳ از سرفه خوابم نمیبرد مادرم گفت برای خودت بهدونه درست کن و بخور بده ولی به کل یادم رفت مثل همه وقتای دیگه که خودمو یادم میره خلاصه خوب که از سرفه خفه شدم بلند شدم و برای خودم بهدونه درست کردم کمی گلومو التیام داد و تونستم بخوابم اما متأسفانه برای نماز خواب موندم دخترک خیلی دوست داشت که امروز اسکیت سواری کنه اونجایی که مد نظر داشتمو زنگ زدم و مطمئن شدم که آموزش و اجاره اسکیت دارن و قیمتشم مناسبه خلاصه زدیم بیرون و بالاخره به مقصد رسیدیم دخترک به آرزوش رسید و بالاخره اسکیت سواری کرد براش آبمیوه و چیپس خریدم و بعد از اینکه تو پارک هم بازی کرد و کمی توی اون پارک بزرگ و دوست داشتنی قدم زدیم به سمت یه رستوران خونگی رفتیم اما متاسفانه جمع شده بود نم دلم فقط غذای خونگی میخواست خلاصه پیاده برگشتیم به سمت خیابون اصلی از دکههایی که توی راه میدیدیم چند مدل خوراکی دیگه هم خریدیم
در ایستگاه اتوبوس سوار شدیم به سمت شمال تا به اتوبان اصلی برسیم و و دو ایستگاه بعد پیاده شدیم.
از اونجای تقریبا ۲ کیلومتر پیاده اومدیم تا به ایستگاه اتوبوس اتوبان اصلی برسیم ولی ارزششو داشت چون اتوبان اصلی به شدت ترافیک بود و لمیدن توی یه اتوبوس خالی وقتی که همه جا ترافیکه و تو در حالی که زانوهاتو رو صندلی جلو تکیه دادی بدون اینکه روی کلاچ و ترمز له بشن یا فشار رانندگی در ترافیک و تحمل کنی، راحت با نهایتاً ۱۰ هزار تومان برمیگردی خونه
آرزوی من: من آرزوم این هستش که چیز کنم، که از سراشیبی خیلی خیلی بلند با اسکیت بیام از اون بالا بیام پایین آرزوی من اینه
پاراگراف قبلی را دخترک ویس تایپ کرد چون دید که من دارم ویس تایپ میکنم و دلش خواست و حالا من و دخترک توی این اتوبوس خالی و خلوت در کمال فراغت به لطف خدای پر محبت با آرامش و عافیت با یه کیف پر از خوراکی و نقالات داریم برمیگردیم خونه
شکر میکنیم خدای بزرگ رئوف را
این متن نیاز به ویرایش تایپی و نگارشی داره اما چون توی اتوبوس سرم درد میگیره بعداً ویرایشش میکنم فعلاً فقط خواستم تا حس این لحظه ثبت بشه
این چالش "تنهایی و دوست" رو برای خودم باید حل کنم..
من نیاز به آدمها و ارتباط باهاشون دارم؛
چندتا دوروبریام که انقد بیبخار و بی خاصیتن که.. هیچ دورهمی و حتی پارک رفتن ساده هم ازشون درنمیاد...
باید برم... اگه مریضی سرماخوردگی بره و عافیت برگرده...
حتی شده مسجد،
حتی خونه آذرخانم کوچه خداداد..
کلاس ورزش..
کلاس هیئت بغلی..
.
من نیاز به دیدار و دوستداشته شدن دارم.. خیلی خیلی زیاد...
.
...کفش هایم کو؟
چه کسی بود صدا زد سهراب؟...
۱.
یعنی تو همینقدر کریمی که من
من ِ نماز صبح قضا شده ی هزار جرم دیگر مرتکب شده را
به بارگاه قشنگت می طلبی؟ کریمهی اهلبیت دلربای من؟...
.
.
۲. دخترک همسفر خوبی بود.. ماشاءالله و خدا حفظش کنه
۳. تایم سفر با وجود بچه باید ببشتر باشه
چون ناخواسته زمان بیشتری برای تهیه غذاش، سرویس بردنش و جمع و جور کردنش و پیدا کردنش! وقتی گم میشه (😬😅) صرف میشه...
دلم میخواست اون روز که سهشنبه عصر بود، تا شب بمونم و دعای توسل مسجد جمکران رو بهرهمند بشم.. اما نشد و قسمت به بازگشت بود.. انشاءالله دفعه آینده 🥲
۴. قطارهای قم تغییر کرده و مزخرف شده.. صندلیهای دو سر هر واگن بصورت دو به دو روبروی همه و با از شانس هم رفت و هم برگشت سر واگن افتادیم و مجبور بودیم یسری موجودات شدیداً نچسب رو به مدت دو ساعت روبروی خودمون تحمل کنیم... باید ایندفعه با اتوبوس بریم انشاءالله
۵. سفر واقعا لذتبخشه.. تجربه ی حرکت کردن و دل کندن از همه ی آنچه که داری برای مدتی.. تجربه سوار یک وسیله نقلیه بزرگ مثل قطار شدن... تجربه های عبور از مقابل عناصر روی زمین از کوه و صحرا تا چراغبرقهای کنار ریل... تجربه دیدن وسعت ِ خلقت خدای بزرگ... دیدن آدمهای دیگر.. شنیدن عراقی حرف زدن چند مرد! _ من واقعا نسبت به عراقی ها بخاطر اون محبت بینظیرشون در اربعین حس خوبی دارم_... تجربه ی اهمیت زمانبندی در سفر و ... لذت بینظیر نشستن در حرم امن... چه قم و چه جمکران.. نشستن کف حیاط صحن روی فرشهای صاحبخانه ی مهماننواز، عجیب لذتبخشه...

آخر امام شیعیان می آیی از راه
ای ماهِ از دیده نهان، می آیی از راه
از این سفر محضِ دعای بی قراران
ای مهدیِ صاحب زمان می آیی از راه
تا که بخوانی بر فرازِ بام کعبه
نام علی را در اذان، می آیی از راه
در هیبتت از حیدر و در چهره خود
از مادرت داری نشان، می آیی از راه
تا که بگیری انتقام عمه ات را
از کوفیان و شامیان می آیی از راه
با ذوالفقار از پای کعبه سمتِ شامات
پای ضریح عمه جان می آیی از راه
تو وعده دادی که بیایی حتم دارم
روزِ قرارِ عاشقان می آیی از راه
آقا کجایی تا کمی روضه بخوانی؟
یک صبح جمعه روضه خوان می آیی از راه
حس می کنم با نوحۀ معروفِ عباس...
"ای ساقیِ لب تشنگان" می آیی از راه
مهدی مقیمی
+ حکایت تشرف سید عبدالکریم پینهدوز رو خوندم امشب، خیلی بهش غبطه خوردم🥺.....
به یک نقطه ای از روابط اجتماعی رسیده ام که تشبیهش میشود دقیقا اینکه:
با شور و شوق شروع به کوهنوردی میکنی، دور و برت قافله کوهنوردان است و تو گمان میبری همه رفیق تو اند.. رفته رفته در مسیر از تعداد افراد دور و برت کم میشود؛ تا اینکه یک جایی نگاه میکنی و میبینی دو سه نفری از دور و نزدیک هنوز دیده میشوند و تو، بعد از طی قسمت زیادی از مسیر کوه، درحالیکه روی صندلی استراحتگاه ایستگاه ، مشرف به همه ی شهر نشسته ای و داری چای یا قهوه ات را مینوشی، گاهی نسیمی از بوی خوش وجود یک دوست قدیمی را حس میکنی ؛ یا گاهی چهره اش را برای دقایق یا ساعاتی میبینی و با او همسخن میشوی... همین.
در حقیقت همین دو سه نفر دوستان واقعی بوده اند و دیگران ... فقط سیاهی لشگری.
🌱🌱🌱
ببین و بگذر ؛ دل به هیچکس مسپار
🌱🌱🌱
+ القلب حرم الله؛ فلا تُسکن حرمالله غیر الله
امام صادقمان علیهالسلام فرمود:
قلب، حرم خداست؛
پس در حرم خدا، جز خدا را ساکن مکن.
🌱🌱🌱
خدایا 🪷🙏
کمکم میکنی جز خودت رو از قلبم بیرون ببرم و همه را بخاطر تو دوست داشته باشم؟
خداوند رحیم صاحبمونو برسونه به حق این بینالطلوعین شریف و عزیز ماه مبارک رمضان...🤲😥😥🤲
توی این ماه مبارکی که " یرمض الذنوب " میکنه و گناهان رو آب میکنه، جونورهایی انساننما مشغول هرچه ثقیلتر کردن بار گناهانشونن.. گناهانی اجتماعی؛ کثیف و منزجر کننده.. منجمله اون دو تا زنک حرو.مزاده کنار خونه خدا که از خودشون با سر و شونه بدون پوشششون فیلم گرفتن و نیش چندشآورشون تا بناگوش بازه و خیر سرشون دارن طواف میکنن... بحق مولود همون کعبه، خداوندِ قهار به اشدّ عذابش گرفتارشون کنه توی همین دنیا؛ که اینطور حرمت مسجدالحرام رو شکستن... انگار اومدن استخر روباز لعنتیا🤬🤬🤬
اینو تعریف نکردم که قبح گناه از بین بره یا اشاعه این ویروس مهلک بیعفتی بشه که بدجور واگیر دار شده...
گفتم تا عمق فاجعه رو دریابیم ... تا برای ظهور عمیقتر و از ته دل تر دعا کنیم....🥺🥺🥺
بخدا دنیای بدون ولایتِ حجت ِ خدا، دنیای رو به هرچه کریهتر شدن و هرچه تیره تر شدنه...
این اون دنیایی نیست که ما دوست داشته باشیم خودمون و بچه هامون توش نفس بکشیم...😔😔😔...
🤲 اللهم عجّل؛
عجّل لولیک الفرج.... 🌱🤲🌱
تا اینجای کار بزوووور خودمو بیدار نگه داشتم که نماز صبح پر نشه
دعای سحر هم شروع شد
رادیو جوان روشنه
استاد موسوی قهار با اون صدای طلاییش داره میخونه
۱۳ دقیقه مونده به اذان صبح بوقت تهران...
دیشب زندگی پس از زندگی ۲ فروردین رو دیدم و عجیییب منقلب کننده بود این قسمتش...
چقد این مجری رادیو جوانو دوست دارم
مجید عسگری.. با استاد ایزدخواه کناردستش با پخشزنده از حرم امام رضای جان... هر سحر از حرم در برنامه ای به اسم " با تو حالم خوبه"...
اللهم انی اسئلک من آیاتک بأكرمها...
میل به غذا نداشتم.. فقط نماز بخونمو بیهوش شم...
خدایا؟
اوسکریم تویی
خودت بساز برا هممون 🤲🌱🌱🌱🌱🌱🤲
.
.
دل ِ تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی
کمتر از آهو که نیستم، میشه ضامنم بشی؟
.
.
صدای اون پیرمرد ناتوان که داره میگه: آی امام رضا؟ أمن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء...
.
حالا صدای صلوات خاصه اون جوونِ خوشصدا داره میاد که دونه دونه و شمرده میگه:
تامةً
زاکیةً
متواصلةً
متواترة...
.