و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

پنجشنبه فروردین ماهی🧡🥲💕

پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴،  17:56

دیشب تا ساعت ۳ از سرفه خوابم نمی‌برد مادرم گفت برای خودت به‌دونه درست کن و بخور بده ولی به کل یادم رفت مثل همه وقتای دیگه که خودمو یادم میره خلاصه خوب که از سرفه خفه شدم بلند شدم و برای خودم به‌دونه درست کردم کمی گلومو التیام داد و تونستم بخوابم اما متأسفانه برای نماز خواب موندم دخترک خیلی دوست داشت که امروز اسکیت سواری کنه اونجایی که مد نظر داشتمو زنگ زدم و مطمئن شدم که آموزش و اجاره اسکیت دارن و قیمتشم مناسبه خلاصه زدیم بیرون و بالاخره به مقصد رسیدیم دخترک به آرزوش رسید و بالاخره اسکیت سواری کرد براش آبمیوه و چیپس خریدم و بعد از اینکه تو پارک هم بازی کرد و کمی توی اون پارک بزرگ و دوست داشتنی قدم زدیم به سمت یه رستوران خونگی رفتیم اما متاسفانه جمع شده بود نم دلم فقط غذای خونگی می‌خواست خلاصه پیاده برگشتیم به سمت خیابون اصلی از دکه‌هایی که توی راه می‌دیدیم چند مدل خوراکی دیگه هم خریدیم

در ایستگاه اتوبوس سوار شدیم به سمت شمال تا به اتوبان اصلی برسیم و و دو ایستگاه بعد پیاده شدیم.

از اونجای تقریبا ۲ کیلومتر پیاده اومدیم تا به ایستگاه اتوبوس اتوبان اصلی برسیم ولی ارزششو داشت چون اتوبان اصلی به شدت ترافیک بود و لمیدن توی یه اتوبوس خالی وقتی که همه جا ترافیکه و تو در حالی که زانوهاتو رو صندلی جلو تکیه دادی بدون اینکه روی کلاچ و ترمز له بشن یا فشار رانندگی در ترافیک و تحمل کنی، راحت با نهایتاً ۱۰ هزار تومان برمی‌گردی خونه

آرزوی من: من آرزوم این هستش که چیز کنم، که از سراشیبی خیلی خیلی بلند با اسکیت بیام از اون بالا بیام پایین آرزوی من اینه

پاراگراف قبلی را دخترک ویس تایپ کرد چون دید که من دارم ویس تایپ می‌کنم و دلش خواست و حالا من و دخترک توی این اتوبوس خالی و خلوت در کمال فراغت به لطف خدای پر محبت با آرامش و عافیت با یه کیف پر از خوراکی و نقالات داریم برمی‌گردیم خونه

شکر می‌کنیم خدای بزرگ رئوف را

این متن نیاز به ویرایش تایپی و نگارشی داره اما چون توی اتوبوس سرم درد می‌گیره بعداً ویرایشش می‌کنم فعلاً فقط خواستم تا حس این لحظه ثبت بشه

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ