وجود
یوقتایی زندگی انقدر طولانی بنظر میرسه که میخوای یه عالمه بخوابی و حالا حالاها بیدار نشی
یوقتایی هم کاملا حس میکنی سُستی هر لحظه رو روی پُل وجود...
مرگ نزدیکه.. ماییم که دوریم از آمادگی برای این انتقال. چه برای خودمون چه اطرافیانمون
وقتهایی که حرفهایم از ذهنم میچکند
یوقتایی زندگی انقدر طولانی بنظر میرسه که میخوای یه عالمه بخوابی و حالا حالاها بیدار نشی
یوقتایی هم کاملا حس میکنی سُستی هر لحظه رو روی پُل وجود...
مرگ نزدیکه.. ماییم که دوریم از آمادگی برای این انتقال. چه برای خودمون چه اطرافیانمون
عصری دلم گرفته بود؛ دست دخترک رو گرفتم و بردم پارک به مقصد نهایی مسجد
کمی توی پارک سرد بازی کرد ، از پل هوایی رد شدیم و رفتیم سمت خونه ی خدا
همون اول که رسیدیم یک خانمی از آشناهای مسجدی منو دید و گفت بیزحمت اینا رو میبرید بالا و اشاره به کیسههای ظرف غذای یکبار مصرف کرد. کمی بعد فهمیدم اونها غذای افطاری معتکفین هست .. کیسه ها رو بردم بالا
اون بالا در قسمت اعتکاف مسجد انگار عطر بهشت میومد
نمیدونستم تو مسجد محلمون همین بیخ گوشم مراسم اعتکاف برگزار شده 🥹 اونم با امکان حضور فرزند
چند دقیقه بعدش اونجا یکی دیگه از دوستانم رو دیدم خانم ک ، که ازش خواستم و شروع کرد برام تعریف کردن . واقعاً وقتی برام تعریف کرد که چه حال خوبی برقرار بوده و شبها دعای مجیر توسط اون مداح خوش صدا که خونه خودمون هم اومده بود قرائت میشده ، آه حسرت از نهادم براومد ..
افسوس خوردم که چقدر غافل و بیخبر از همه جا در همین نزدیکی خونمون مراسم اعتکاف بوده و من بینصیب موندم
شاید این یه رزق بزرگیه که به هر کسی نمیدن ؛ نمیدونم ؛ ولی واقعاً حسرت خوردم
حس اینکه یه سفرهای از معنویت و حال خوب و کندهشدن چند روزه از دنیا و پستیهاش و .. پهن بوده و جمع شده و حالا دیگه معلوم نیست تا سال بعد بازم این برکت برقرار باشه یا نه
شاید این رزقو به خانمهای متاهلی میدن که شوهرشون از دستشون راضیه(!)
مجردها که یه ذره دم باباشونو ببینن ، حله...
انگار یه مطلبی بهم فهمونده شد و اون اینکه زیر پوست همه چیزای ناخوشایند زندگی، دنبال یه تیکه معنویت بگرد
زیر پوست بد اخلاقی همسرت دنبال یه معامله بزرگتر با خدا بگرد ؛ بگو خدایا اینو بزن به حساب ؛ عوضش یه رزق معنویه چاق و چله بهم بده؛ بهم اعتکاف بده؛ یه نیمه شعبان با برکت بده؛ یه ماه رمضون با برکت بده؛ اربعین کربلا بده ؛ یه شب جمعه کربلا بده ؛ مشهد بده... شاید اگه اون موقع که روز زن شکرآب بودیم و اون دست خالی اومد خونه و بجای اینکه تو دلم نگه دارم و این کینه رو به طرز بیخودی بیرون بریزم، بجاش همینو به خدا میگفتم و باهاش معامله میکردم و پا میشدم میرفتم مسجد ، اونجا دقیقاً تو زمان ثبت نام اعتکاف میرسیدم و میتونستم منم یکی از اونا باشم...
امیدوارم که باقی فرصتهای زندگیمو از دست ندم اگر روزی که مرگم فرا رسید دچار حسرت واقعی نشم
خدایا به حق این شب جمعه بهم عقل بده و تدبیر تا به موقع بهترین عملکردو داشته باشم
صبح است ساقیا، قدحی پر شراب کن
دورِ فلک درنگ ندارد، شتاب کن ...
کلیددار حرم امام حسین که ۸۲ ساله کلید داره نقل میکنه: خدمت یکی از علما بودیم که یک هندویی آمد. نه #مذهب داشت نه عقیده و اعتقادی.. گفت: میلیاردرم اما برام پاپوش درست کردن #قتل_عمد انداختن گردنم.. وکیل از انگلیس گرفتم کلی پول دادم تنها کاری که برام کرده یک روز فرجه گرفته اعدامم رو عقب انداخته... شنیدم شما شیعیان کسی رو دارید که میتونه بهم کمک کنه...دارید؟! گفتن بله #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف گفت چیکار باید بکنم؟ من یک روز وقت دارم #مرگم حتمیه! گفتن: میری بازار یک دست لباس پاک، کفش پاک، خودتو میشوری پاک باشی... #شب_جمعه میری #قبرستان شیعه ها، اونجا صدا میزنی #یابن_الحسن اونی که فریادرس ما شیعیانه میاد، مشکلتو میگی کمکت میکنه.. کلیددار میگه: فردا یا پس فردا دیدیم هندو اومد با چشمان گریون... گفتیم دیدی؟ چی شد؟ گفت من رفتم قبرستان ۵ ساعت بدون وقفه یکسره گفتم یابن الحسن... آخر کار گفتم: نکنه منو قبول نداره که جوابمو نمیده؟ دقت کنید، هندو مطمئنه امام زمانی هست و فریادرس شیعه اس، منکر بودنش نیست، میگه لابد من لیاقت ندارم که جوابمو نمیده... دوباره صدا زدم یابن الحسن...جلوه هایی از نور دیدم اما کسی رو ندیدم، حتی رد سم اسبها رو هم حس میکردم اما حتی اسبش رو هم نمیدیدم.. شخصی ازم پرسید: فلانی پسر فلانی چی میخوای؟ گفتم آقایی که اسم من و پدرمو میدونه حتما میدونه برای چی اومدم... آقا فرمودند: برات پاپوش درست کردن توی فلان جا فلان کشو مدارکش هست و خلاصه... تبرئه شدی، راهشو برات هموار کردیم... میگه حس کردم اسب میخواد حرکت کنه گفتم آقا عرضی داشتم.. فرمود: بفرما. گفتم: شما که انقدر آقایی ما که #دین نداریم چه برسه به #اسلام.. شیعه های شما انقدر گرفتارن توی فقر و بدبختی و...چرا به دادشون نمیرسید؟! فرمود: کدومشون مثل تو ۵ ساعت اومد صدا زد شک نکرد؟ یا کسی با اعتقادی که تو داشتی اومد صدا زد و ما جوابشو ندادیم؟!
✍️ گیر ما شیعیان توی افکار و اعتقادات سستی هست که بعضا داریم..
💥سخنران حجت الاسلام بندانی نیشابوری.
من اینجا بچه میخوابانم و بیدار میکنم
صبحانه میدهم
ناهار و شام میدهم
ظرف میشورم
جارو و مرتب میکنم
و راضی از زندگی ای که فقط "میگذرد" ، یک روزی از این دنیا میروم...
کلمه ی "دوست" مثل واژه ای کمرنگ روی کاغذی که داخل رودخانه ای افتاده، با عبوری ملایم از مقابل چشمانم میگذرد...
واژه های اسامی کسانی که زمانی "دوست" خود میپنداشتمشان نیز...
همه همچون تلالو محو یک نوشته زیر آب، از مقابل چشمانم برای همیشه میگذرند...
دیگر نمیشود کسی را "دوست" خودم بنامم که مدتهاست حتی مطمئن نیست من زنده ام یا مرده!
واژه های اسامی دوستانم! کلمات مونث ِ عبور کننده ی محو از زیر جریان آب رودخانه ی زندگی ام!
خداحافظ...!...
آن مرد در اتاقش مکالمه ای طولانی با رفیق گرمابه و گلستانش داشت. اما پس از اتمام مکالمه اش نیز، هرگز حتی فکر رفتن بسمتش را نکردیم .
قبل از آن مکالمه تلفنی اش همچنین ، صرفا در اتاقش را کیپ کرده و بی هیچ شببخیری به تنهایی عمیقش هدایتش نمودیم.
"چشمم به چشمت نیفته" بهترین جمله ای بود که در توصیف حسمان نسبت به این مرد میشد عنوان کرد.
بعد از خلق زهرماری در بدو ورودش با اون دستهای پُر خریدش که مفت نمی ارزید
کاش فقط یک بربری خالی گرفته بود ؛ اما با لبخند و خلقی خوش آمده بود....
دیگر به آدم شدن این مرد امیدی نیست...
به طلوع غبطه میخورم
خیلی راحت مینویسه
بی دغدغه ازینکه چندتا پست بشه، هرچقدر میلش بکشه مینویسه..
میخوام هرقدر میلم میکشه بنویسم
بی ترس از قضاوت شدن
دیگه اینجا رو واقعا میخوام برای خودم بنویسم... منتظر نظر دیگه نیستم
تو بلاگفا اگر برای پستهات تیتر نزنی، دیگه نمیری تو صفحه آپدیتها، میتونی بیصدا و راحتتر بنویسی...
سلام رب کریم
چرا گاهی محبتت را حس نمی کنم؟
نکند خودت عشقت را از دلم برداری... آن هم در این ماه رجب
.
لطفا
+ مرا از غیر خودت بینیاز کن
+ فکر و ذکر اینکه کسی چیزی بمن بگوید و حالم را خوب کند را از من بیرون کن
+ حس نیاز به توجه ، حس نیاز به دوستداشته شدن را فقط از سمت خودت برای من باقی نگهدار...
+ " کفی بی عزّا أن أكون لک عبدا" _" برای عزت من این بس که بنده تو باشم" را وجدانی کن برایم...
+ مرا رضایت بده به قضای خودت در باب بچهها و اذیتهای ناخواسته شان...
+ رضایت به شرایط تلخ فعلی...
+ رضایت به هرآنچه هست و نیست ! که تو گفتی چیزی با فضیلتر از توکل بر تو و رضا به آنچه قسمت کرده ای نیست ...
+ داشته هایم در چشمم جلوه بده... نه نداشتن ها را
+ مثل جمعه ای دیروزی ، نروم به آن جمع به امیدی از راهکار و حرفهای کسی، فقط به امید خودت نگهم دار ...
.
راستی
اذان صبح شد...
.
💚شکر خدا که نام علی در اذان ماست 💚
.
میخواستم از این موضوعات بنویسم
پسرکم چهارشنبه ها که از مدرسه میاد ، دوست داره بره یه جای دیگه شبو بگذرونه. یه خونه ی دیگه بخوابه. هرجای دیگه جز خونه خودمون... الانم خونه دوست ِ مامانمه!
آیا من مادر بدی ام؟
احتمالا نه.
آیا اون از من فرار میکنه؟
احتمالا نه
آیا اون فقط دلش تفریح میخواد؟
احتمالا بله
آیا من مادر بدی ام؟...
چقد دلم " رفیق" میخواد...
یه دوست حقیقی از جنس خودم؛ قابل رویت؛ دوست داشتنی .. دوستی که با صداش و با چشماش حرف بزنه باهام... در دسترس :) با فهم و درک بالا؛ و البته خداشناس
خدایا؟... یدونه لطفا
.
.
+ از ساعت ۲ بامداد که بیدار شدم؛ دیگه خوابم نبرد.. ممکنه خواب نرفتنمم از دلتنگی باشه؟...
امروز که دلتنگ ِ یک مکالمه با یه رفیق شده بودم، به سه تا از دوستام پیام دادم، که یکیشون اونی بود که دوسش داشتم اما دیگه مجبور به کات باهاش شدم؛ یعنی ببین چقد دلتنگ که حتی به اونم پیام دادم! و در نهایت حکمت الهی هیچکدوم پاسخ مثبت بهم ندادن.
انگار خدا گاهی همه رو میریزه بیرون از توی قلبت؛ چونهتو با انگشتایی که نداره میاره بالا و با لحن قشنگی بهت میگه، تو چِشام نگاه کن ببینم؟ منو یادت رفته که به همه پیام میدی و میخوای با همه باشی جز من؟..
دیگه تا شب به هیچکدومشون فکر نکردم.. اما شب باز دلتنگ شدم
ایمانم به صفر میل میکرد؛ با بیمیلی نمازمو خوندم و آخرش.. رفتم سراغ کتابچه دعای هدیه احمدیه
آخه تو چقدر خوبی کتابچه دعای ناب ؟ نور بقبرت بباره مصنف کتاب دعای هدیه احمدیه...
یککم که دلم نور گرفت ازون دعاهای کوچیک کوچیک... آیات آخر سوره حشر رو که خوندم از تو کتاب دعا... اگر ما این قرآن را برکوه نازل میکردیم، قطعا آنرا میدیدی که از شدت خشیت الهی، متواضعانه از هم متلاشی گشته است...
انگار با این آیه خدا یه بنر جذاب تبلیغاتی زده برا قرآنش 🌟🌟🌟
رفتم قرآنو باز کردم... چندباری رندوم ورق زدم و آخر سر سوره طه اومد
طه؛ ما انزلنا علیک القرآن لتشقی...
طه ؟ ما قرآنو بر تو نازل نکردیم که به سختی بیفتی
چقد مهربونانه با طاها جانت حرف زدی اوس کریم...
.
فاخلع نعلیک، انک بالواد المقدس طوی
کفشاتو درآر... تو الان تو سرزمین مقدسی پا گذاشتی، به حُرمت این مکان مقدس کفشاتو دربیار...
اونجا یعنی کربلا بوده؟ کجا بوده خدا که به موسی گفتی فاخلع نعلیک...
خلاصه که جا اومد حالم مهربون؛ ممنونتم؛ چقد کتاب قشنگی فرستادی و چقد ناسپاسیم که در حد یه کتاب ارسالی و اهدایی از سمت یه دوست هم مرتب نمیریم سراغش...
تو ببخش...
و لذت ِ ناب خوندن آیات آخر سوره طه جان رو زیر دندونای دلم نگه دار...:
فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آنَاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَىٰ
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ ، ﺷﻜﻴﺒﺎ ﺑﺎﺵ ،
ﻭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﻭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﺱ ﻭ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻱ ،
ﻭ ﻧﻴﺰ ﺩﺭ ﺑﺨﺸﻲ ﺍﺯ ﺳﺎﻋﺎﺕ ﺷﺐ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺭﻭﺯ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﮔﻮﻱ ﺗﺎ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺷﻮﻱ .
.
.
کاش میشد لُپهایی که نداری رو ماچ چاق کرد و توی آغوشم چلوندت... 🤗🩵🩷
.
سلام زمستون ۱۴۰۳
نویدگر بارش های رحمت الهی باش برامون لطفا🙏🤲⛈️🌧🌨🌨🌨🌨
امروز تا به اینجای کار با خرید یک جایزه برای دخترک که حدود یک ساعته باهاش سرگرمه ، بعلاوه خرید صیفیجات 🧅🥔🍆🍅🥕🥬🫑و کمی سیب 🍎از میدان میوه و ترهبار ، روز خوبی بوده که الهی شکرت🩷🧡🩷
صبح که دخترک رفت و تنها شدم، لپتاپو روشن کردم تا سفر کنم به دنیای درونم.. ولی دیدم اون تو زیاد خبر خاصی نیست جز پررنگ جلوه داده شدن تلخیها و ناشکری و نق و نال.
پس دیدم راهی نیست جز پذیرش و پذیرش... و مرور آنچه که یاد گرفته ام.
پس برای بار چندم به خودم میگم:
خدای تو فرموده بهت: لیس شیئ افضل عندی من التوکل علیَّ و الرضا بما قسمتُ : هیچ چیز نزد من ِ خدا ارزشمندتر از توکل بر من و رضایت به آنچه قسمت کرده ام، نیست...
تو وظیفهی خودت رو أحسن و أکمل انجام بده
و سپس
راضی شو به رضای خدا
و توکل کن بر خودش... خودش وسیلهسازه و خداییشم خوب بلده...
.
.