و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

می‌نویسم دیدار

دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲،  23:26

سلام خدای عزیز و مهربون

مرسی که دوست نازنینی رو تو بغل من آوردی

ممنونم که هنوزم بهم فرصت میدی قشنگیهای زندگی رو تجربه کنم...

تنهایی قدم زدن توی بارون اون امامزاده دلنشین و دوس‌داشتنی... منتظر یه دوست دلنشین شدن.. و ساعاتی رو به گفتگو سپری کردن

همه سعیمو کردم که تو حرفام غیبت نباشه روزه‌م نپره 🙄 موفق بودم خدا؟...

سعی کردم با حرفام که کلام تو بود، به سمت تو بگردونم عقربه‌های دل جفتمونو...

زبون قاصر و ریه‌های نحیفم آخرای بودنمون باهم دیگه کم آورد... و گرفتاری قدیمی سراغم اومد... کِی میخوام بهبودش بدم؟ اصلا قابل بهبوده؟؟ شک دارم...

برم که سحری نذاشتم و کار زیاد دارم...

+ فاطمه؛ ممنونم ازت 💜

+ آرسو امروز بیادت بودم... خوبی؟

+ یه روزی توی آذرماه هم پسته‌جونمو دیدم و کلی خوشحال شدم.. اون‌روزا تو فیل.ترینگ بود بلاگفا و نمیشد پست بذارم .. اون‌روز هم برای من غنیمتی بود.. از تو هم ممنونم پسته عزیزم 💜

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ