و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

خط ممتد....

دوشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۱،  6:52

بنام مهربانترین...

حالا که دوباره حرفهایم دارد از ذهنم میچکند...

حالا که غصه گلویم را فشار میداد دیشب و بلخره گریه کردم تا توانستم بخوابم...

چی شد نازنین؟ چی شد که کار به اینجا رسید؟... چرا گذاشتید ایییینهمه فاصله بینتان بیفتد که کار به جدایی بکشد....

نه نهی‌تان میکنم نه قضاوت... هرچه هم دیروز غیبتتان شد حین شنیدن خبر این طلاق، حلال کنید... به زیارت عاشوراهایی که میخوانم... به دعایی که میکنمتان....

خواستم برای خودت توی واتساپ پیام بدم، گفتم ولش کن.. هرچی باشه ممکنه حرفهای محبت آمیزمم آزارت بده... درست مثل اونروز حرفهای مامان جون....

یا اصلا مفسده شه... چون تو نامحرمی...

حیف شد... حقت خیلیرخیلی بیشتر از این بود که در جوانی دچار ازدواجی ناموفق بشی...

از غصه دیروز که شنیدم داستم خفه میشدم.... به هم‌کله هم نگفتم تا راحت بخوابه...

خدایا خودت آرومشون کن.... مثل من که خودت آرومم کردی......

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ