و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

پذیرش

دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱،  10:37

بنام مهربانترین

خنکی ملایم پاییزو دوست دارم.. اینکه دیگه پوشیدن شلوار می‌چسبه و پوشیدن آستین‌بلند نازک، دلنشینه.. اینکه به یک تغییر رسیدی و میتونی حسهای تازه‌ای رو تجربه کنی.. حس دیدن برگهای زرد روی درخت، راه‌رفتن روی خش خششون ..حس زود پایان گرفتن روز.. امکان زود خوابیدن در شب و یک خواب طولانی و کافی و لذتبخش رو تجربه کردن... اوایل، پاییز بهم حس غم میداد اما الان نه...

.

"پذیرش" مهمترین مسبب آرامشه

پذیرش اینکه فلانی هیچ گونه مهر و محبتی توی اسمس هاش نیست. چون بلد نیست. چون اصلا یادش نیست. چون ذهن فعالش کوچکتر از اینیه که هم بتونه اول پیامش حال احوال کنه و هم کارشو بگه که هم تو خوشحال شی هم پیامشو دریافت کنی. خب من به این پذیرش کاملا رسیدم و الان از اون شخص اصلا ناراحت نشدم

و پذیرش اینکه همون شخص خسیس هم هست. دست‌خشکه. بی فکره. بی‌حواسه. بی دقته. اصلا نمیدونه که باید حواسش بهت باشه. این پذیرش به من این امکان رو میده که هیچگونه توقعی ازش نکنم. و اصلا هم ازش ناراحت نباشم. چون ازش بیشتر از این بر نمیاد بلحاظ فنی!

پذیرش اینکه یه منابع مالی محدودی وجود داره. زور بیخود زدن و قیافه گرفتن و غر غر کردن و جامدادی پارچه ای تو باسلام گذاشتن(!) هم این رزقو زیاد نمی کنه که نمیکنه.

پذیرش اینکه تو یه تعداد دوست محدودی داری. حالا کم معرفت مثل "ف"، شاغل و سرشلوغ و دور، مثل "سین"... و یه عالمه آدم دیگه که چون درجه ی بی‌معرفتیهاشون از یه حدی گذشته و از باکس دوستان ذهنم خارج شدن... حالا همین دو تا دوست هست؛ تو هی زور بزن که زیاد بشن؛ تا خدا نخواد نمیشن که نمیشن... "همینه که هست".

اگه پذیرشهام به موارد زیر ارتقا پیدا بکنه که عالی میشه :

  1. · پذیرش خرابکاریها و ریخت و پاشهای مداوم بچه ها. –(پس جوشی و عصبی نشو)
  2. · پذیرش لزوم غذا پختن در هرروز(!)
  3. · پذیرش لزوم شستشو و رُفت و روب آشپرخانه در هرروز
  4. · پذیرشِ " الجنة محفوفة بالمکاره و الصبر" (راه)بهشت پوشیده است از ناخوشیندیها و صبوریها... اگر بهشت میخوای براش بجنگ
  5. · پذیرش گذرا، فانی و ناماندگار بودن دنیا و مافیها.. پس برا کم و کسرش رنج نکشیدن
  6. · پذیرش لا اله الا الله در عمل؛ یعنی همممممه کاری را خالص، لِلّه برای خدا کردن و توقع دیده شدن و تشکر از اححححدی نداشتن
  7. · و یه عالمه پذیرش دیگه که الان یادم نیست

یه وقتا که میگن این کارو بکن یادگاریه..این عکسو بگیر یادگاری خوبی میشه.. میگم تو دلم: یادگاری از چی؟ برای چی؟ که چی بشه؟ شاید دیدن عکس بچه ها قشنگ و لذتبخش باشه ولی.. اصولا از یادگاری جمع کردن خوشم نمیاد... چون "پشت ِ سر نیست فضایی زنده"... گذشته، گذشته... و دیدن یک موجودیت از بین رفته زیاد خوشایند نیست.. وچه بسا زمان حال و عمر فعلیت رو هم تباه بکنه..

.

به دخترک که رفته دسشویی میگم: تموم شد، صدام کن

میگه باشه

بعد از چند لحظه میگه بیا

میرم که بشورمش

میگه یدونه دیگه هم هست، تو برو.

میگم پس چرا گفتی بیام؟!

یخورده نگام میکنه؛ بعد از مکث عمیقی میگه؛ نـــــَه! با این دَره بودم!

( یعنی با تو نبودم که گفتم بیا! خودت اشتباهی اومدی!)

..

این نیز بگذرد...

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ