و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

ندونم کاری

چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴،  20:40

بنام رب کریم

از این ناراحتم که چرا نتونستم یه رازی رو پنهان نگه دارم

عین احمق ها انتقال دادم یکی قراره بیاد خونمون درحالیکه به اون ادمم هیچ ربطی نداشت و هزارتا بهانه دیگه میشد جور کنم برای نرفتن

عدل رازمو گفتم

و اشتباه بعدی مامانم که می پرسه

مادر من، اگه میخواستم که خودم بهت میگفتم، نگفتم یعنی نمیخواستم چیزی بدونی دیگه

اه

لعنت به نادونی و حماقت.

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ