۰۰۳
به نام دوست
.
.
بعد از این دو ساعت بی برقی حالا داره صدای جاروبرقی از یکی از خونهها میاد. دوست نداشتم دیروز تنها و بدون همسر به خونه مادرش اینها برم ولی به خاطر بچهها که با بچههای عمه عمو شون بازی کنن ، رفتم. پکر بودم .. مزخرفتر از همه اینکه رفتم و دیدم ناهارشونو خوردن و منتظر ما نموندن! و مشغول نذری پزی هستن! خیلی حس بدی بود ...
(دیگه نمیترسم ازینکه کسی از فامیلا اینجا رو پیدا کنه چون احتمالش نزدیک به صفره و اگرم پیدا کنه خیلی بهتر که با حرفهای واقعی دل من آشنا شده...)
بعد که جناب مادر همسر به یه شوخی الکی و مسخره سر موضوع نذری دیروزش منو دست انداخت، درسته منظوری نداشت ولی به شدت عصبی شدم 😡 بهم حس هالو بودن داد حس تلخ بد بودن، نفهم بودن...
رفتم تو حیاط یک ساعت سه ربع میچرخیدم و بعد که برگشتم مثلاً اومد از دلم در بیاره یا دوباره تیکه بندازه یا چی ، گفت: فا با ما دیگه حال نمیکنه. منم اون چیزی که منو باهاش دست انداخته بود رو توضیح دادم گفتم از کجا باید میدونستم؟؟ و خلاصه گفتم که حس خیلی بدی دارم و دوباره زدم بیرون تو حیاط و تا شب نیامدم تو خونه... دلم میخواست فرار کنم از اونجا...
.
.
داشتم فکر میکردم که چقدر نیاز دارم که اون تفکرات پوسیده جا خوش کرده هرچه زودتر اخراج بشن
تفکراتی مثل
" من بدم و دائم باید به همه اثبات کنم که خوبم"
"من بدم ولی همه باید تایید کنند که من خوبم "
" من بدم و اگه یه چیزی را متوجه نشده باشم بدترم نادونتر"
🤧🤧🤧
خیلییی سخته که با تفکرم "من بدم" بزرگ شده باشی ،
_ بیشترش به خاطر تلقینات مادرم بود تا هرچی میشد بهم گفت بچه بد ، بچه بد... از ته دل میگفت بچه بد...و این رفت و تو روح و روان من نشست ... هنوزم که هنوزه داره این تفکر رو ناخواسته یا خواسته به من القا میکنه ، هر وقت میاد خونمون شروع میکنه گیر دادن: چرا چیز میز چپوندی تو گاز؟ چرا بالای هودت پره ؟ چرا خونت اونقدر مرتب نیست و این منو روانی میکنه و دوباره کاملاً مکالمات زمان بچگیمو میکوبونه توی صورتم ..._
و حالا بعد از سی و چند سال به معنی واقعی کلمه مجبور باشی که دیگه این تفکر رو دور بندازی و باور کنی که خوبی...
تو خوبی
آره، تو خوبی .
تو نیازی نداری که مرتب اینو به کسی اثبات کنی
به نظر شما من واقعاً خوبم؟ 😬😬😬
.
هنوزم نیازمند تاییدم ! 🤯 خدای من🫢🫢🫢 ....
رفتار ایشون درست بود که منو دست انداخت؟؟
حتی بهش اساماس دادم و ناراحتیمو عنوان کردم و در آخرم گفتم به هر حال حلال کنید ولی حتی جواب اساماسمم نداد!!
خیلی ناراحتم
فکر نمیکردم اون عروس گوگولی دوست داشتنی برسه به جایی که با مادر همسرش بحثش بشه ولی دیگه کاریه که شده.
و من واقعاً باید سفر کنم به دنیای درونم و هرچی گند و کثافت اون تو رو هرچه زودتر رفت و روب کنم . هرچی تفکر "من بدم" هرچی "نیاز به تایید شدن " هرچی حس بد بودن
من خوبم حتی اگه فلانی از رفتار من خوشش نیاد
من خوبم حتی اگه اون بچه منو کنار نوههای دختریش دعوت نکنه و به ظاهر فرق بزاره
من خوبم حتی اگه به مهمونی اونا نرم چون دلیلهای منطقی و شخصی خودمو دارم
خدایا😪... به نظر من توی این دنیا هیچ چیزی سختتر از ارتباط مسموم با اطرافیان نیست و در عین حال برای ما لذت بخش هست ارتباط سالم با اطرافیان...
خدایا کمکم کن باگ های درونمو بشناسم و هرچه زودتر رفع و رجوعشون کنم ...
دیگه داره خیلی دیر میشه😔...
....
+ خانم توت فرنگی که میومدی اینجا تا انرژی مثبت بگیری، ببخش این روزها انبار تکونیه. توی انبار دل منم پر از غبار و آلودگی ِ تفکرات غلط و باورهای غلط و اذیت کننده است... باید خلاص شم از دستشون امیدوارم تو این راه مورد کمک قرار بگیرم...
( من خوبم حتي اگه همیشه به همه انرژی مثبت ندم! )
++ صدای عروس هلندی همسایهمون بسیار دلربا و آرامش بخشه .. خدایا شکرت برای اینکه یه پرنده خوش صدا دقیقاً همین نزدیکی داره دلربایی میکنه و گوش نوازی...
.
.