و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

جمعه ۳ مرداد ۱۴۰۴،  12:56

بنام دوست

عدد ثابت مانده ی نظرات می‌گوید که اینجا متروکه بنظر می‌رسد و این خوب است. بی ترس از قضاوت شدن یا کامنت بی ربط خواندن مینویسم

اگر تیتر نزنی صفحه بلاگفا وبلاگت را نشان نمی‌دهد و این بهتر هم می‌کند ماجرا را..

تنهایی خوب است می‌توانی چشم‌هایت را ببندی و با ویس تایپ گوگل هرچه در ذهنت می‌گذرد را بنویسی و بنویسی و بنویسی

"زیارت عاشورا و دعای علقمه"

بارها و بارها به من ثابت شده که این‌دو تنها راه نجات من از مخمصه‌های مختلف زندگیم هستند

پس چرا چرا مرتب و هر روز نمی‌خوانمشان؟

"بی‌نظمی" تمام ِ دلیلِ این سوال است...

دیروز که احساس برتری کردم توی دلم نسبت به اون خانم بی‌حجاب که میزبان مامان این‌ها شده بود و با کلی حال خوب و نظم برنامه‌ریزی از آنها پذیرایی کرده بود و فقط به خاطر اینکه او بی‌حجاب بود، نسبت به او حس برتری پوچی به خودم گرفتم.. دقیقاً بعد از این احساس بود که بدنم به شدت بی‌حال شد و خسته و افسرده روی تختم افتادم

پدیده بی‌حجاب شدن اطرافیان اگرچه تلخ و دردناک بود اما تعفن‌های درونی ما یا بهتر بگویم من را خیلی زود آشکار کرد تعفن‌هایی مثل خود بزرگ بینی و خود بهتر بینی...

روزهای سخت زندگی با وجود مشکلات شدید مالی همسر به تلخی در حال گذر است و من رنج می‌کشم ...

نه رنج بی پولی_ که درست است کم رنجی نیست_ بلکه رنج سیاه شدن خلق و خوی آن مردی که بامن زندگی می‌کند...

من رنج می‌کشم و این روزها را پشت سر می‌گذارم هرچند نمی‌دانم آن موجودی که پس از این طوفان از مهلکه بیرون می آید هنوز من باشم یا خیر...

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ