بنام دوست
عدد ثابت مانده ی نظرات میگوید که اینجا متروکه بنظر میرسد و این خوب است. بی ترس از قضاوت شدن یا کامنت بی ربط خواندن مینویسم
اگر تیتر نزنی صفحه بلاگفا وبلاگت را نشان نمیدهد و این بهتر هم میکند ماجرا را..
تنهایی خوب است میتوانی چشمهایت را ببندی و با ویس تایپ گوگل هرچه در ذهنت میگذرد را بنویسی و بنویسی و بنویسی
"زیارت عاشورا و دعای علقمه"
بارها و بارها به من ثابت شده که ایندو تنها راه نجات من از مخمصههای مختلف زندگیم هستند
پس چرا چرا مرتب و هر روز نمیخوانمشان؟
"بینظمی" تمام ِ دلیلِ این سوال است...
دیروز که احساس برتری کردم توی دلم نسبت به اون خانم بیحجاب که میزبان مامان اینها شده بود و با کلی حال خوب و نظم برنامهریزی از آنها پذیرایی کرده بود و فقط به خاطر اینکه او بیحجاب بود، نسبت به او حس برتری پوچی به خودم گرفتم.. دقیقاً بعد از این احساس بود که بدنم به شدت بیحال شد و خسته و افسرده روی تختم افتادم
پدیده بیحجاب شدن اطرافیان اگرچه تلخ و دردناک بود اما تعفنهای درونی ما یا بهتر بگویم من را خیلی زود آشکار کرد تعفنهایی مثل خود بزرگ بینی و خود بهتر بینی...
روزهای سخت زندگی با وجود مشکلات شدید مالی همسر به تلخی در حال گذر است و من رنج میکشم ...
نه رنج بی پولی_ که درست است کم رنجی نیست_ بلکه رنج سیاه شدن خلق و خوی آن مردی که بامن زندگی میکند...
من رنج میکشم و این روزها را پشت سر میگذارم هرچند نمیدانم آن موجودی که پس از این طوفان از مهلکه بیرون می آید هنوز من باشم یا خیر...