تولد تلخ
بنام عجیبترین موجود؛ خدا
نمیدونم بخاطر بهمین مسخرگی از بین رفتن تلخ این دختر بود یا بخاطر شرایط فکری مشوش حاصل از اون..یا بخاطر اربعین و حس بینصیب موندن ... یه روز بشدت خسته و مسخره رو گذروندم.. بی جذابیت ترین روز تولد دنیا برای من... دوست صمیمیم طبق معمول هرسال، این سال هم یادش رفت تبریکی بگه.. باوفا ترینهاش اول سارا بود و بعد بانک سامان و ملت و همراه اول ... اصلا روز تولد چه معنایی داره؟ یکروز برای اینکه چهار نفر بیادت باشن فقط؟... مثلا امیرالمومنین برای امام حسین علیهما السلام جشن تولد میگرفتن آیا؟ یا برای فاطمه ی زهرا؟.. یه وقتا یه چیزایی با اینکه خیلی شاید لذتبخش باشه ولی از توش بوی بدعت و رسوم انحرافی میاد.. همه عاشق اینن که تبریک و هدیه دریافت کنن ولی... اگه یروز بخاطر اجرای این رسوم من در اوردی مواخذه بشیم چی؟
همینکه من منتتظر دریافت تبریک باشم، منِ مهرطلب ِ افسرده، و حتی مادر خودمم با یادآوری خواهرم یادش بیاد تولدمه ..( البته سه چهارروز قبلش یه تولد خونگی برام گرفته بودن).... یعنی اینکه یه جای کار مراسم تولد کلاً میلنگه...
حس ایمان و عشقم نسبت به خدا مرتبا نوسان میکنه.. از کار تکراری و پوچ خونهداری حس تنفر میگیرم... از بی محبتی ۸۰% آدمهای اطرافم نسبت بمن.. از فراموشی تک تک اونا که گفتن "ایشالا میگم یروز بیاین پیشمون" و هیچ خبری نشد.. مثل ا.ن دوست پسرکم.. مثل شین ساکن تهرانپارس..
حتی از محبت دخترعمهم هم بطور کلی ناامید شدم؛ اون دفعه آخری که بهش زنگ زدم و به لحن سرد و محکمی در جوابم که پرسیدم: مراسم میاین؟ گفت" نه".
.
ملت کُشتی میبینن؛ واقعا این هیجان آور، ارضا کننده و جذابه؟....
.
چقدر روح بزرگی میخواد قطع امید کردن از همه چیز و همه کس؛ خود رو بدست خدا سپردن؛ انتظار دوستی از هیچکس نداشتن...
.
امشب شب اول قبر مهساست.....
پسرم میگفت فردا شبمم خونه مامانجونینا بمونیییییم؛ گفتم بذار ببینم اصلا تا فردا شب زنده ایم یا نه؟؟ گفت معلومه که زنده ای.. تو بیست سال سی سال.. چهل سال دیگه هم زنده ای.. گفتم از کجا معلوم؟ .. تو جوون ندیدی بمیره؟...
.
طبق قرار معلوم مامان.جونینا با آغوش باز پذیرای ما در ۲۴ ساعت گذشته بودن...
.
حس تلخی که دارم رو چجوری از بین ببرم؟... خدایا خودت به داد برس
.