انشاءالله
بنام خود خدا
انشاءالله یروز میرسه که دخترک دیگه برای شستن خودش تو دسشویی به من نیازی نداره.. یروزی که دیگه به هزارپا نمیگه دلفین. روزیکه خودش دختر مستقلی شده پر از زیبایی و توانایی..
و اون روز.. شاید روز ناتوانی من باشه...
روزیکه پسرک هم برای خودش مردی شده.. رانندگی میکنه و دیگه به اسنپ گرفتن من نیازی نداره.. روزیکه دیگه لازم نیست از من بپرسه اینجا چی نوشته؛ و خودش میتونه بخونه.. و دیگه روی تلو.بیون نمی پرسه کدوم شبکه پویاست.. روزیکه دیگه اصلا پویا نگاه نمیکنه... روزیکه برای بازی، جامدادی رو هزار بار به سقف نمیکوبه و بگیره... روزیکه برای ناهار شکلات ژله ای نمیخوره،..
روزیکه اگه از الان باهاش رفیق نشده باشم، اون روز دیگه به دنیای درونش راهی نخواهم داشت؛ اگه منو مانع درج یک خودش بدونه و اگه حرفاشو بهمنزنه... چنین چیزی رو دوست خواهم داشت؟..
بچگیهای بظاهر تموم نشدنی بچه ها هم تموم میشن، و یه چیزایی مثل همین "حس رفیق بودن/نبودن مامانبابام باهام" تا ابد با بچه ها باقی میمونن
چیز بی نهایت مهمی که متاسفانه خودم هیچوقت کاملا تجربه نکردمش ولی امیییدوارم با بچه هام بتونم تجربه کنم... انشاءالله
پ.ن:این بود آرومیِ بعد از نماز...