پناه بر خدا از همزات* او...
بنام حی رئوف...🩵
امشب منزل مادرهمسر افطاری دعوت بودیم. ظهری زنگ زدم بهشون که بگم کاری کمکی چیزی... برعکس همیشه با یه لحن خیلی خشک و یخزده و خیلی سرسری باهام صحبت کردن
آقا منو میگی، سمبل عزتنفس داغون، زنگ زدم همسر گفتم تو چیزی از کدورتمون بهشون گفتی؟ گفت نه والا.. گفتم پس چرا اینجوری بود؟ پالسی داده بودی؟ قسم خورد که نه...
و شیطون ملعون رفته بود رو مخم که آره. این فهمیده تو پسرشو اذیت کردی، فلان، ازت بدش اومده و ....😵💫
اعصابم داغون، خونه ترکیده از شلختگی، دخترک هم یهو لپتاپو از رو مبل شوت کرد رو سرامیک، گفتم خورد شد دیگه... 🤬
با بچه دعوا، خشونت، تلخی ...
همشم از همون تفکره شروع شد که آره، اینا دیگه دوسِت ندارن...
"هیشکی منو دوس نداره"ی مزخرف درونم در حال قُل قُل....
با همون خشم دردنی شروع کردم به نظافت و خونههه یه نظمی گرفت
ولی خب چه فایده پیش خدا بدجوووور روسیاه .. از رفتارم با این دو تا طفلک...
.
.
بعد رفتیم افطار خونشون بگو چی شد
بنده خدا خودش شروع کرد گفت آره، ظهری که شما زنگ زده بودی یه اتفاق بدی افتاده بود، سوپ شیری که گذاشته بودم یهو بریده بود و ترش شده بود و خلاصه مجبور شدم همشو بریزم دور و از اول درست کنم.. ( مهمون رودرواسیدار هم داشتن امشب)...
من اینجوری🥴
.
.
یعنی این ابلیس ملعون و دستاندرکارانش انقدررر خوب بلدن رو مخ هرکسی از کجاش رژه برن که قشنگ نابودش کنن.. فکرشو.. روانشو..
برای هرکس از باگ ذهنیای که اون داره... از خلا های شخصیتی مخصوصش... از راه رنجشهاش..
.
اون بندهخدا نه از من ناراحت بود نه اصلا از چیزی خبر داشت
فقط اون تفکر غلط و توهمی که " اون از من بدش اومده و آبروم دیگه پیشش رفته " باعث شد چند ساعتی به یه جونور عوضی تبدیل بشم و توی این ماه رمضونی کلی معصیت به کارنامهم اضافه کنم...
لعنت خدا بر تو و یارانت شیطون ملعون...
.
.
بیاید همگی ،
همگی
باگ هامونو لیست کنیم
و هرروز برای ترمیمشون تلاش کنیم...
و هر فکری که به ذهنمون میرسه رو از این فیلتر عبور بدیم
که بابا
شاید اصن این فکر از بیخ و بن غلط باشه
شاید بخاطر تفکرات غلطیه که خودم دارم
به جرأت میگم ۸۰٪ فکراییکه به ذهن خود من میاد توهم و تلقین این دشمن قدیمیه...
.
.
اعوذ بالله السمیع العلیم
من همزات الشیاطین
و اعوذ بک رب أن یحضرون
ان الله هو السمیع العلیم...🤲🩵
*همزات: جمع همزة بمعنی سخن گفتن های ریز ریز در گوشی ، وسوسه