و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

نوازشم میکنی؟*...

چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲،  23:39

بنام مهربانترین

الان مثلا سور من است؛ بچه های خواب، ظرفهای شسته، میزهای آشپزخانه دستمال کشیده شده.. خانه ای نسبتا مرتب... فردایی تعطیل... و از همه مهمتر لپتاپی روشن و فول شارژ برای نوشتن

از نوجوونی صدای تلق تولوق کیبورد از لذت بخش ترین صداها برای گوشهام بود.. اما نمی دونم چرا الان نوشتنم نمیاد.. در طول روز همش هوای نوشتن از چیزهایی میکنم، میگم شب که شد اینو بنویسم، اونو بنویسم، اما الان هیچکدومش یادم نمیاد...

مثلا امروز میخواستم پستی بنویسم که توش تمام تلاشهایی رو فهرست کنم که ناخودآگاه انجام میدم تا با انجام اونها به اطرافیانم به زبان بی زبانی بگم " نوازش کلامی/عاطفی/ رفتاری ام می کنی؟" اما الان فقط همین وبلاگنویسی یادم میاد... من عمیقا میگم که ناخودآگاه وبلاگ مینویسم تا نوازش بشم... انگار هزار چشم مهربون پشت این مانیتورها تصور میکنم... درست همون توهم نوجوانی رو هنوز هم دارم با خودم حمل میکنم!

من احتمال زیاد در نوزادی مدت زیادی رها شدگی داشتم... اینو روانشناس کتاب طرحواره ها درباره طرحواره ی رها شدگی میگه

هرروز و هر لحظه انگار نیاز به نوازشی کلامی/عاطفی/ رفتاری دارم سیری ناپذیر... عطشی بی پایان...

.

.

.

+ خدایا کمک کن جز خاطرات مهربانانه از خودم در ذهن بچه هایم به جا نگذارم...

++ یک وبلاگی میخوندم یک دختری نوشته بود "از بچه دار شدن وحشت دارم" .. واقعا چی شد که بعضی آدمها از این دوست داشتنی ترین حس فطری شون انقدررر فاصله گرفتند؟... چه دردناک و چه تلخ...

خدایا ازدواج خوب بموقع قسمت همه دختران و پسران پاک سرزمینم بکن قبل از اینکه اونقدر دیر بشه که از فطرتشون انقدرر فاصله بگیرند...

+++ مامان خانم خیلی روزها بهت فکر می کنم... اینکه الان درچه حالی... و اینکه چقدر حیف شد...

امروز پسرکم میپرسید : به کیا میگن مامان خانم؟ و من باز یاد تو افتادم...

++++ به دوستیهای نابود شده قدیمی و جدیدم فکر می کنم... به حس تلخ از بین رفتن صمیمیت و محبتی عمیق... و جانشین شدن روزها و سالهای عمیقِ فاصله بینمون....

+++++ نیمه شعبان نزدیکه... برای امامم چه میکنم؟...

تولدتون پیشاپیش مبارک باشه آقاجان....

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ