و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

تنها میانِ جمع ِ روزهای جمعه

جمعه ۲۸ مهر ۱۴۰۲،  17:33

متاسفانه یا خوشبختانه دیگه با هیچیک از اقوام نمی‌جوشم. دیگه حرفای دم دستی دلمم با کسی به اشتراک نمیذارم

اعضای مجموعه نزدیکترین افراد حقیقی به من، به صفر میل میکنه! و تنها کسایی که حرفای دلمو میدونن، آدمهای مجازی‌ ِ اینجان...

نمیدونم ته ِ این روند به کجا ختم میشه. به دوستی بیشتر با خداوند و ولی ِ او؟ امیدوارم

.

.

بعداًنوشتی برای خودم:

خب دلیلش عدم صمیمیته.. دلیلش تله های شخصیتیه

وقتی من اینطور فکر میکنم که کسی از دیدنم اونطور که باید خوشحال نشده، در آغوشم نگرفته و به دو تا روبوسی شل و آغوش ماست کفایت کرده و هیچ از اصل حالم نپرسیده، من چی باید بهش بگم؟ یا چرا باید بهش بگم چیکارا میکنم؟

یا وقتی اون‌یکی‌نفر طوری به سر و ظاهرش رسیده که انگار میخواسته بیاد عروسی، خب قطعا من با چنین آدمی احساس صمیمیت نمیکنم؛ چون حس میکنم میخواسته اون لباسای پر رنگ و لعابش یا اون کفش خاصشو بکنه تو چشم ما 🙄 نیومده برای دیدار تازه کردن . بلکه انگار اومده فخر بفروشه و چندساعتی باشه و بره... و من متنفرم از چنین چیزی.... امیدوارم تفاوت بین حس بیزاری از ظاهرپروری و حس حسادت درک بشه. حس من ابداً حسادت نیست بلکه بیزاری از اینه که حس میکنم کسی با این پوشش میخواسته حس برتری به خودش بده و حس بی‌ارزشی به بقیه...

این‌جمله‌ آخرمم جای کلی تحلیل داره واسه خودم..

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ