بیریا...
بنام صبور ِحسیب...
حسحقارت و ناتوانیای که ولکنم نیست... حتی وقتی بهم اجازه دادن و قراره روضه برپا بشه تو خونمون هم، حس میکنم چقدر حقیر و ضعیفم...چقدر کار هست که باید انجام بدم... کمالگرایی لعنتیای که کاش بره برنگرده...
استرس و فشار آشی(!) که هنوز نپخته...
آیا تراپی میتونه اینارو هم بشوره ببره؟... این دردهای کهنه و ماسیده روی روح رو؟....( که جلسه ای ۲۷۰ تومن خرج کنم واسش؟!!)
.
.
۱۰ ساعت تا شروع مجلس حسین علیه ااسلام....
خودت کمک کن ارباب... ما خیلی بیچارهتر ازیناییم...خیلییی...
اصلا مجلس خودتونه ؛ من فقط خدمتکار شمام...
.
.
+کاش میشد تورو هم دعوت کنم آرسو؛ اینطوری شاید میدیدمت...🖤
.
++ اوندم لوکیشنو بفرستم واسه یکی، ایتای خنگول لود نمیکرد و زوم رو کل ایران بود.. یهو عراق رو دیدم... بعد اسم کربلا رو... زوم کردم... نجف رو.... آه آه....
آه...
شوقاً الی رؤیتهم....
متی ترانا و نراک؟........