و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

بی‌ریا...

چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲،  6:47

بنام صبور ِحسیب...

حس‌حقارت و ناتوانی‌ای که ول‌کنم نیست... حتی وقتی بهم اجازه دادن و قراره روضه برپا بشه تو خونمون هم، حس می‌کنم چقدر حقیر و ضعیفم.‌..چقدر کار هست که باید انجام بدم... کمال‌گرایی لعنتی‌ای که کاش بره برنگرده...

استرس و فشار آشی(!) که هنوز نپخته...

آیا تراپی میتونه اینارو هم بشوره ببره؟... این دردهای کهنه و ماسیده روی روح رو؟....( که جلسه ای ۲۷۰ تومن خرج کنم واسش؟!!)

.

.

۱۰ ساعت تا شروع مجلس حسین علیه ااسلام....

خودت کمک کن ارباب...‌ ما خیلی بیچاره‌تر ازیناییم...‌خیلییی...

اصلا مجلس خودتونه ؛ من فقط خدمتکار شمام...

.

.

+کاش میشد تورو هم دعوت کنم آرسو؛ اینطوری شاید میدیدمت...‌🖤

.

++ اوندم لوکیشنو بفرستم واسه یکی، ایتای خنگول لود نمیکرد و زوم رو کل ایران بود.. یهو عراق رو دیدم... بعد اسم کربلا رو... زوم کردم... نجف رو.... آه آه....

آه...

شوقاً الی رؤیتهم....

متی ترانا و نراک؟........

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ