الف اصلا پیام واتساپمو ندید
شین هم چشماشو عمل کرده فعلا نمیریم خونش
فردا گفتیم عمو حسن بیاد خونمون.. همینجوری محض ابراز عشق به یه پیرمرد.....و دریافت عشق ازش
به مامان فعلا زنگ نزدم تا زیاد حرص نخورم 😶
وقتی چرکم نمیتونم نماز بخونم میرم حموم بعد از تمیز شدن میرم سرنماز....
وقتایی که روزانه زود گذرمو مینویسم انگار ذهنم آروم میشه.... الکی...
هی به خودم در طول روز دلداری میدادم: عصری میریم دریاچه
ولی همکله که زود اومد دیگه حس بیرون رفتنم پرید....
داغ دریاچه هم موند به دلم....
ما دلخوشیامون چیه؟
اصلا راستی مگه دنیا جای آرامشه؟
اگه نباشه که همش باید دق کرد و زندگی کرد...
خدایا من لذتهای دلخوشکنکی بیگناهت رو ادامه میدم.. تو هم کمکم کن آدم خوب غیر افسرده ای باقی بمونم....بدون اینکه از راه بدر ِ غمگینی بشم ... باشه؟