و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

...امیدت خدا باشه...

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳،  9:1

آرامش یعنی امیدت خدا باشه

دلت کربلا باشه

پیر شی به پای حسین...

.

آرامش یعنی

خنده باشه رو لب هات

یعنی ببارن چشمات

فقط برای حسین

💚💚💚

◑ ━━━━━ ▣ ━━━━━ ◐

محمدحسین پویانفر

.

.

.

+ کامنتا رو سرفرصت می‌جوابم مهربونا

مرسی که هستید💚

بانو

ازسیاهی‌ها...

دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳،  13:11

بنام تنها کریم...

.

.

من صادقانه و ملتمسانه درخواست دارم فقط کسی/ کسایی این متن رو بخونن که انرژی روانی خودشون بالاست

مثبت اندیش هستن

و فاز منفی نمیگیرند

.

رمز نمیذارم چون شاید ایده و راهکار کسی بدردم بخوره

more
بانو

با دستان لرزان...

یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳،  7:39

بنام رب رحیم....

.

.

خدایا خودت به این شیعه‌خانه، به مردم بی‌پناه کشورم رحم کن....

.

.

.

.

دعا...

اشک...

سکوت...

سکوت پیش از طوفان؟؟!!

.

.

الهی عظم البلاء......

.

.

اللهم عجل لولیک الفرج...

.

.

بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد....

بانو

پس از ماراتُن

شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳،  1:56

بنام رب رئوف رحیم

...از تو ممنونم صاحب العصر و الزمان...

.

.

با خودم عهد کرده بودم اگر لپتاپ شارژ داشت، وقتی روشنش کردم و به محیط بلاگفا آمدم ، اولی چیزی که پس از نام خداوند بنویسم این باشد :

از تو ممنونم صاحب العصر و الزمان

... به یاریهای غیبی اویی که وجود ظاهری اش از ما پنهونه ولی" کِی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را" ؛ یعنی که همیشه هست و از عنایت اوست که مهمانی میدهیم، پول ِ تدارکات مهمانی جور می شود، انرژی ات یهو عجیب می رود بالا، ،یهو تر در خانه ات را خواهرت میزند و به کمکت می آید و ...

.

از شما ممنونم، باز هم، و بازهم تا همیشه...

.

بلطف خودشان پس از یک ماراتن نفس گیر و تنگاتنگ با عقربه های ساعت روی دیوار, میلیونها (!) لباس تا شد و داخل کمد های مخصوص خودش رفت، هزاران(!) جوراب جفت گردید، آینه ها بعد مدتها رنگ شیشه شور به خودشان دیدند و نو نوار و براق شدند، کلی لک و لوک از دیوار ها پاک شد، کلی میز گردگیری و تمیز شد، کلی خرت و پرت مرتب شد، کمدها نظم نود درصدی گرفتند، شارژر اسپیکر بلوتوثی پس از روزها انتظار بلخره پیدا شد، فندک گمشده پیدا شد، خاک های چندین وقته بالای میز کامپیوتر گردگیری شد؛ کتابخانه نظم و نظافتی گرفت؛ پرده اتاق برای اولین بار به عمرش (!) پس از شسشته شدن ، رنگ اتو به خودش دید و حسابی صاف و تمیز و براق شده... کلی وسایل به جاهای خودشان رفتند.. جاروبرقی و نظافتهای دیگر... پدر بزرگ گرامی بچه ها مقداری مواد غذایی زحمت کشیدند... و و و ... افطاری بلاخره برگزار شد به یکی از بهترین حالات ممکن... در این خانه صدای شادی خویشان طنین انداخت و ماشاء الله... و شکرت اوس کریم... و ممنون مولا جان که " بیُمنه رُزِقَ الوری"....

و حالا که مهمان ها رفته اند... و خانه هنوز بوی فرشته میدهد.. همانهایی که میگویند وقتی مهمان به خانه می آید، فرشته ها نیز با ایشان به آن خانه می آیند و برکت را نازل می کنند، و با رفتنشان گناهان صاحب خانه را با خود می برند...

و اما درسهای من از این ماراتن 24 ساعته:

  1. اگر همیشه نظم را رعایت کنی، انقدررر به زحمت نمیفتی بابت یک مهمانی ( 70% سختی مربوط به مرتب کردن و نظافت منزل بود )
  2. افطاری دادن در اوقات روزه بودن آنچنان سخت نیست و می شود با زبان روزه هم برای افطاری دادن اقدام کرد ( آنچنان ضعفی ایجاد نمی شود که نشود کار کرد)
  3. با وجود مهمان برکت بسیار به خانه می آید و این ، ارزش آنهمه زحمت را قطعا دارد
  4. قبل از اینکه مهمانها از جایشان بلند شوند، بسته مربوطه از مواد غذایی که میخوای بهشون بدی رو آماده کن؛ تا مثل مرغ پرکنده دم آخری و هول هول دنبال کیسه و ظرف و غیره نگردی

.

.

ممنونم و ممنونم همیشه...

.

خدایا نعماتی که دادی از ما نگیر

بلایایی که از ما دور کردی بهمون نزدیک نکن

ما رو یک لحظه به خودمون وا مگذار...

السلام علیکم یا اهل بیت النبوه.. السلام علیکم و رحمه الله و برکاته...

بانو

اهمال‌کار

جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳،  1:29

بنام شافی...

.

.

یه مَرضی هم دارم به اسم سندرم پیش از مهمونی

الان خونه ترکیده،

رو اپن جا نیست یه لیوان بذاری

همه جا شلخته😬

بعد فردا شب افطار مهمونی رودرواسی‌دار دارم

اومدم وبلاگ میخونم و کامنت میذارم🫠

انگار دارم بنزین ِ روانمو میزنم

.

.

خداااااا

ایییینهمه اهمال‌کاری از کجا اومد خودت اعلم....خودت شافی

ایده های ناب دوستانه‌تون رو رو چشمام میذارم ، بابت :

چطور خونه رو منظم نگه داستن

چطور شلخته نبودن

چطور انگیزه و توان برای کار رو حفظ کردن

....

💚🤲اللهم اشفنی

فی جمیییییع احوالی🤲💚

بانو

لینک

سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳،  6:26

سلام

🌱

لینک

بانو

پناه بر خدا از همزات* او...

دوشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۳،  3:12

بنام حی رئوف...🩵

امشب منزل مادرهمسر افطاری دعوت بودیم. ظهری زنگ زدم بهشون که بگم کاری کمکی چیزی... برعکس همیشه با یه لحن خیلی خشک و یخزده و خیلی سرسری باهام صحبت کردن

آقا منو میگی، سمبل عزت‌نفس داغون، زنگ زدم همسر گفتم تو چیزی از کدورتمون بهشون گفتی؟ گفت نه والا.. گفتم پس چرا اینجوری بود؟ پالسی داده بودی؟ قسم خورد که نه...

و شیطون ملعون رفته بود رو مخم که آره. این فهمیده تو پسرشو اذیت کردی، فلان، ازت بدش اومده و ....😵‍💫

اعصابم داغون، خونه ترکیده از شلختگی، دخترک هم یهو لپتاپو از رو مبل شوت کرد رو سرامیک، گفتم خورد شد دیگه... 🤬

با بچه دعوا، خشونت، تلخی ...

همشم از همون تفکره شروع شد که آره، اینا دیگه دوسِت ندارن...

"هیشکی منو دوس نداره"ی مزخرف درونم در حال قُل قُل....

با همون خشم دردنی شروع کردم به نظافت و خونه‌هه یه نظمی گرفت

ولی خب چه فایده پیش خدا بدجوووور روسیاه .. از رفتارم با این دو تا طفلک...

.

.

بعد رفتیم افطار خونشون بگو چی شد

بنده خدا خودش شروع کرد گفت آره، ظهری که شما زنگ زده بودی یه اتفاق بدی افتاده بود، سوپ شیری که گذاشته بودم یهو بریده بود و ترش شده بود و خلاصه مجبور شدم همشو بریزم دور و از اول درست کنم.. ( مهمون رودرواسی‌دار هم داشتن امشب)...

من اینجوری🥴

.

.

یعنی این ابلیس ملعون و دست‌اندرکارانش انقدررر خوب بلدن رو مخ هرکسی از کجاش رژه برن که قشنگ نابودش کنن.. فکرشو.. روانشو..

برای هرکس از باگ ذهنی‌ای که اون داره... از خلا های شخصیتی مخصوصش... از راه رنجش‌هاش..

.

اون بنده‌خدا نه از من ناراحت بود نه اصلا از چیزی خبر داشت

فقط اون تفکر غلط و توهمی که " اون از من بدش اومده و آبروم دیگه پیشش رفته " باعث شد چند ساعتی به یه جونور عوضی تبدیل بشم و توی این ماه رمضونی کلی معصیت به کارنامه‌م اضافه کنم...

لعنت خدا بر تو و یارانت شیطون ملعون...

.

.

بیاید همگی ،

همگی

باگ هامونو لیست کنیم

و هرروز برای ترمیمشون تلاش کنیم...

و هر فکری که به ذهنمون میرسه رو از این فیلتر عبور بدیم

که بابا

شاید اصن این فکر از بیخ و بن غلط باشه

شاید بخاطر تفکرات غلطیه که خودم دارم

به جرأت میگم ۸۰٪ فکراییکه به ذهن خود من میاد توهم و تلقین این دشمن قدیمیه...

.

.

اعوذ بالله السمیع العلیم

من همزات الشیاطین

و اعوذ بک رب أن یحضرون

ان الله هو السمیع العلیم...🤲🩵

*همزات: جمع همزة بمعنی سخن گفتن های ریز ریز در گوشی ، وسوسه

بانو

تراکم مهمونی رفتن

یکشنبه ۵ فروردین ۱۴۰۳،  4:7

بنام خود ِ خود مهربانش

.

.

تقریبا کل سه ماه زمستونو در تنهایی له له میزدیم و جز خانواده خودمون __اگررر مریض نبودیم___ هیچکس نبود که به خونه‌ش راه داشته باشیم اما حالا برنامه های بازدید طوری چیده شده مجبوریم هررررروز از در بزنیم بیرون🥴

این حجم از مهمونی رفتن در مخیله من نمیگنجه ! کمی تقسیم و

مهمونی لطفا ! 🙏🙏🙏دوهفته یا ماهی یکبار بریم مهمونی ولی همه ی طول سال👌

نه انقدر فشرده و خسته کننده و تهوع‌آور...😮‍💨

یحتمل بهار تموم نشده دوباره قحطی مهمانی در دلمون لول میخوره تا عید سال بعد...!

بانو

باقیمانده به سال نو 🌱🪴🌷

چهارشنبه ۱ فروردین ۱۴۰۳،  3:35

بنام رب العالمین

همیشه توی نوجوونیام این ساعتای باقیمونده به سال تحویل رو که تقویم رسمی نو شده، ولی هنوز سال جدید شروع نشده، سر بسر خواهرام میذاشتم

بهشون میگفتم الان چندمه؟ میگفتن خب یکم. میگفتم پس چرا سال شروع نشده؟!

میگفتن خب ۲۹ امه! میگفتم نه ببین زده امروز یکمه ! و خیلی بانمک بود براشون این تناقضی که من براشون اولین بار کشف کرده بودم و میخندیدیم..

.

دلم میخواست شروع سال جدید خونه کاملا مرتب شده باشه اما هنوز نشده !

.

هنوز یاد نگرفتم اولویت بندیهامو و مدیریت کلاممو...

سال جدید سال پر آرامشی باشه برای همه و این دو تا مورد رو هم من بخوبی یاد بگیرم...

.

صدای بارونت میاد ای کریم و رحمی بفرما و این بارونو در همه جای ایران‌جانم، فقط مایه برکت قرار بده....

.

پر از برکت و قشنگی باشید در سال جدید دوستان مجازی عزیز من..🤲🌸🪷🌷

و اگر سر سال تحویل بیدار بودید، دعای عظم البلاء که قراره دسته جمعی خونده بشه رو هم بخونید..‌

ان‌شاءالله که سال ظهور حضرت صاحب العصر و الزمان باشه...🤲🌸🪷🌷

.

.

+ کامنتا رو میام سرفرصت جواب میدم مهربونا ان‌‌شاءالله...🪴🪷

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ