و من، وقتی که خودم هستم

وقت‌هایی که حرفهایم از ذهنم میچکند

رِضاً بقضائک...

پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲،  11:17

💚کربلا __ ابلیس ملعون __حسادت❌

☝️یک خطِِّ سِیرِ معیوب

.

.

آی همه اونایی که حسرت اربعین در کربلا به دل دارین

مثل من

مبادا حسادت کنیم به اونایی که عازم این سفرن.... که حسادت از خود خود ابلیس ملعونه

که به آدم علیه السلام حسد برد...

که حسد همه ی حسنات رو میبلعه و نابود میکنه...

.

میشه غبطه خورد و صبوری کرد و تمنااااای وصال... میشه التماس کرد به درگاه ربوبیتش که ما رو هم اذن و عزم سفر بده....

که همین احساس عطش عین ثوابه

که همین تمنای وصال عین زیارته

زیارت از جانب دور برای مایی که اگر واقعا عشقمون امام حسین علیه السلامه، این نازنین در اون لحظات اضطرارشون رو به آسمون کردن و گفتن

الهی رضاً بقضائک

و تسلیماً لأمرک

لا معبود لی سواک...

.

ما هم میگیم

الهی رضاً بقضائک که فعلا نشده بریم حرم حسینت...فعلا نشده توی اون ۸۰ کیلومتری بهشتی قدم برداریم و با هر قدم برداشتنمون، اجر یک عُمره، و با هر قدم گذاشتنمون اجر یک حج واجب برامون بنویسی....

الهی تسلیماً لأمرک که فعلا رزقمون قدری نبوده که اقدام به این سفر کنیم... چه رزق مادی چه جسمی و توانی و...

الهی لا معبود لی سواک

اگه تو ربّ و پروردگاری_که هستی💙_، اونقدرررر وسعت داره این ربوبیتت، که قادری اجر حضور در سرزمین کربلا رو با اجر حضور سر سجادّه ای که از اشک بر حسین علیه السلام تر شده و بر طبق متن صریح حدیث، حکم قُبّه ی شریف امام حسین پیدا کرده رو، برابر قرار بدی...

که تو ربّی

.....

.

با اینهمه بازم دعا میکنم

.

.

اللهم الرزقنا حرم....

آ آ آرزومه کربلا برم.......

.

.

لینک

بانو

هدیه مجدد ربّ رحیم، به من💜

سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲،  7:13

💛🧡💜💚بنام نور 💚💜🧡💛

فکر میکنم سرراه قرار گرفتن چیزای خوب برای آدم ، هدیه ی خدا به آدمه

و اصلا اتفاقی نیست

در صبحی که از کَرَمِ خودش، بخشی از بین‌الطلوعینش رو بیدار بوده باشی و به توفیقش، سر به سجده‌ی بندگی‌ش گذاشته باشی

💌مثلا کانال این آقا سید معلومات‌پُر ِ شیرین‌زبون💌

که خدا حفظش کنه

اینو واقعا هدیه خدا به خودم در این صبح‌دل‌انگیز می‌دونم...🌴

هزار بار ازت ممنونم که در عین سکوت و صبوریت، بهترین "فعّال لما یرید" هستی🙏🙏🙏...

‌.

جهت اشتراک این حس خوب، آدرس کانال در ایتا تقدیم ِ امیدواران به رحمت الهی 💜🧡💛

بجای وبلاگ خوندن، اونم اونطور دِیمی و بی‌حصار، به شنیدن و دیدن مطالب این کانال بپردازم به لطف الهی، ان‌شاءالله الرحمان :)

🌸🌴🌴🌴🌸

+ اسم بچه‌ نازشو گذاشته آقا سید محمد حیدر 😍😍😍💜🧡💛

اولین بار بود این اسم بی‌نهایت قشنگ رو میشنیدم

فما أحلي أسماءكم💜

حیدر کرار نگهدارتون💜🧡💛

بانو

چرا دوباره شاهچراغ.......؟؟؟

دوشنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۲،  0:25

شاهچراغ تسلیت....

.

آرامش گمشده در این حرم پاک، بزودی به آن برمیگردد؟؟...

.

.

چرا دوباره؟؟؟؟؟.....

.

.😔😔...

.

لعنة الله علی قوم الظالمین....

و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون👊

بانو

پست پرستو

پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲،  5:50

از این وبلاگ:

توی خیابون که به دست انداز میرسیم، با دقت و آروم میریم

چون اگه با سرعت بریم، ماشین مشکل پیدا میکنه

مراقب دست اندازهای زندگیمون باشیم

بانو

غرغرهای گوناگون از اقصی نقاط قلبم+ الحاقیه شکرگزاری

پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲،  5:45

گوشی مدام دست بچه هاست. از این به اون پاس داده میشه و دست اخر هم میره تو شارژ. چیزی به من در طول روز نمیرسه. مجبورم این ساعتا با گوشی کار کنم. لپ تاپ داغونه و نیاز به ریست نرم‌افزاری داره ولی اطلاعات توشو نمیدونم چیکار کنم. چون هارد قبلیم گم شده. هارد جدیدم نمیتونم بخرم چون پولشو ندارم. هارد قبلیمو پیدا میکنم؟ یا هارد بچه ها که روش کارتونه و ۱ ترا ئه بزنم ریست کنم. ها ها...

* چه اطلاعاتی؟ عکس و فیلم نوزادی و خردسالی بچه ها... هرچند که پشت سر نیست فضایی زنده/ پشت سر، باد نمی آید/ پشت سر، مرغ نمی‌خواند ... اما؛ بازم آدم دلش میخواد این چیزا رو نگه داره. دلخوشیِ الکی.

.

** مادرشدن بطرز عجیبی همه ی جنبه های زندگی رو تحت‌شعاع قرار میده... یه جاهایی محاله بشه با بچه راحت بری. دوشنبه تنهایی رفتم کتابخونه فرهنگسرای محل. خانومه مسئولش با اینکه بداخلاق بود ولی باهام اوکی بنظر میرسید . سه شنبه با بچه ها رفتم؛ اون‌یکی مسئوله بود و خوش اخلاقتر . این دو تا بچه تو کتابخونه شروع کردن قایم‌موشک بازی. گفت خب شما برید تا من کارای ثبت‌نامتونو انجام بدم! میخواست دک‌مون کنه... چهارشنبه هم که فقط با پسرک رفتم گفت از تو سایت کتابا رو نگاه و انتخاب کنین!... یعنی حسرت به دل میمونه آدم... هرچند که چیزخاصی نیست و میشه از تو سایت هم انتخاب کرد. ولی اون حسّه که بخاطر شیطنت بچه‌هات دکت کنن خیلی بده...

.

***دلم رزق واسع حلال میخواد.... کمیاب‌ترین چیز ممکن.

بعداً نوشت:

خداروشکر که گوشی‌ای دارم که ازش استفاده کنیم

خدا رو شکر که لپ تاپی دارم که سالمه و میشه راهش انداخت

خداروشکر که کتابخونه نزدیک محلمون هست و میتونم بهره‌مند بشم

خداروشکر که دلم رزق حلال میخواد نه حرام...

خداروشکر؛ به اون حبّه انگوری که بهم دادید؛ هزار شکر؛ که فرمودید لئن شکرتم لازیدنکم🙂💜🧡💛

more
بانو

از وبلاگ خانم "ن"

پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۲،  5:23

"

*حس میکنم وسط یه اقیانوسم....روی یه کشتی....فقط خودم و خودت هستیم....ولی من از تو خواستم ناخدای کشتی باشی و تو بزرگ تر از اونی که قبول نکنی...

"

بانو

هیچ...

شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲،  23:19

بنام ساکت صبور...

درسته خدای بزرگ که تو توی قرآنت باهامون حرف زدی ولی... دلم حرفهای ساده و دوستانه میخواد... شاید باید کتاب حدیث قدسی رو دوباره ادامه بدم... اونجا تو خیلی صمیمی‌تری باهامون...

بجای همه ی حرف نزدنهام با خانواده‌م، و حرف نزدنهای خانواده‌م با من، وبلاگها رو میخونم... با آدمهایی که ندیدم حرف میزنم... درست مثل یک دختر۱۴ ساله تازه با.لغ شده... میترسم از این حس و این روال... از دره عمیق بین من و اطرافیانم که به مرور داره عریض‌تر میشه...

+ روضه خوبی شد بلطف خودشون... رمزش این بود که اون لحظات این من نبودم... پس استرس بی‌معنیه.... فرشته ای بود بجای من و میزبان و بانی شده بود..... اون من نبودم....

++ اون خونه دسته‌گل بعد از رفتن مهمونا و حضور آزادانه بچه ها، دوباره شد همون میدون جنگی که بود... موکتها و فرشهای کج شده و ظرفهای نشسته و رومیزهای پُر و شلوغ...

حفیقتاً پوچی در نظافت و مرتب‌سازی گرفتم؛ هرررچی میکنم باز همونه... آخه چه وضعیت مزخرفیه این خونه‌داری که تمومی نداره کاراش...😒😫☹😭😖😶😶😶

صبحها که چشمام رو باز میکنم با یه عجزی دعا میکنم خدایا خودت امروزو به راحتی پیش و پایان ببر... بسکه بچه ها ازم انرژی روانی و جسمی میکشن.... پس شمام برای من دعا کنید...

+++ این پستو از دست ندید؛ بخصوص پاراگراف آخرشو ❣

بانو

بی‌ریا...

چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲،  6:47

بنام صبور ِحسیب...

حس‌حقارت و ناتوانی‌ای که ول‌کنم نیست... حتی وقتی بهم اجازه دادن و قراره روضه برپا بشه تو خونمون هم، حس می‌کنم چقدر حقیر و ضعیفم.‌..چقدر کار هست که باید انجام بدم... کمال‌گرایی لعنتی‌ای که کاش بره برنگرده...

استرس و فشار آشی(!) که هنوز نپخته...

آیا تراپی میتونه اینارو هم بشوره ببره؟... این دردهای کهنه و ماسیده روی روح رو؟....( که جلسه ای ۲۷۰ تومن خرج کنم واسش؟!!)

.

.

۱۰ ساعت تا شروع مجلس حسین علیه ااسلام....

خودت کمک کن ارباب...‌ ما خیلی بیچاره‌تر ازیناییم...‌خیلییی...

اصلا مجلس خودتونه ؛ من فقط خدمتکار شمام...

.

.

+کاش میشد تورو هم دعوت کنم آرسو؛ اینطوری شاید میدیدمت...‌🖤

.

++ اوندم لوکیشنو بفرستم واسه یکی، ایتای خنگول لود نمیکرد و زوم رو کل ایران بود.. یهو عراق رو دیدم... بعد اسم کربلا رو... زوم کردم... نجف رو.... آه آه....

آه...

شوقاً الی رؤیتهم....

متی ترانا و نراک؟........

بانو

زیارت نیابتی..

پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲،  13:56

این لینک زیارت نیابتی از طرف عتبات برام اسمس شد...

دستای خودم که خیلی خالیه....

التماس دعای ظهور

بانو

رؤيای من

دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲،  2:34

میشه بزرگ شم خدا؟... اونقدر بزرگ که کارای بزرگ بکنم.. جاهای بزرگ برم؟

بچه هامو دست تو می‌سپرم حسین .. السلام ُ علیک..

شاه سلامٌ علیک...

.

.

بعداً نوشت: تو هم که بزرگ شی، دوتا بچه کوچیک داری. دو تا ضعیف کوچک کم‌صبر... بجاش میتونی دعا کنی پیر نشی! قدرت در بدنت باقی بمونه و جون در پاهات ؛ الهی آمین...

تا اونا هم بزرگ شن و شاید سالهایی دیگر... سالهایی خنک‌تر و با طبع ما ضعیفان سازگارتر، به اقیانوس عظیم و پاک و پاک‌کنند‌ی اربعین پیوستیم... ان‌شاءالله الرحمان

حالا هم فقط قسمت ما حسرتشه مثل هرسال با شنیدن کلمات مرتبط با این واقعه دلنشین...

(بخصوص کلمه ی بدترکیب "سماح" که خیلی از ترکیبش بدم میاد! تمساح ! 😬)

بانو

ابزار حدیث

من از سامانه نوشتاری بحران حمایت می کنم

سامانه نوشتاری بحران

آمارگیر وبلاگ